وبلاگ دلیارم❤وبلاگ دلیارم❤، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
پیوند عشق من و یار دلمپیوند عشق من و یار دلم، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

دلیارم❤

بهار شو

بهار من تویی چه فرقی که تقویم روی میز اصرار کنه الان بهاره یا زمستون.... بدون تو این زمستون حالا حالاها تموم نمیشه..... بیا بهارم شو..... بیا مقلب قلبم بیا که کناره بگیره غم  از اقبالم
29 اسفند 1397

زمستون بی بهار.....

شب عیده  یه روز تا تحویل سال مونده.... سهمم از هوای بهاری وقتیه میرم حیاط و که لیاس پهن میکنم سر بند...... انقدر حال و هوای همه چیز پر از افسردگیه که میترسم تلویزیون روشن کنم حتی.....میترسم با دیدن سفره های هفت سین و تنگ بلور ماهی و تخم مرغ رنگی بغضم بشکنه..... نه سبزه ای داریم نه ماهی تنگ بلوری.... چشمم که میخوره به تخم مرغ سفالی هایی که گذاشته بودم رنگ کنم ،بغضم سر باز میکنه....دلم میخاد بکوبمشون به دیوار بشکنن انقد آینه دقم نباشن......اوایل اسفند گل خریده بودیم برا تزیین ظرفای هفت سین روحمون خبر نداشت چه عذاب الهی در انتظارمونه.... یادمه پارسال اینموقع تند تند ظرفای سفالی هفت سین و رنگ میکردم.سفید و آبی و صورتی، لبا...
28 اسفند 1397

حیف این روز که برا تو باشه....

  حیف کلمه مقدس پدر که سر تو باشه ... تویی که با نقش بستن تصویرت تو ذهنم وحشت و ترس دنیامو میگیره.... تا وقتی هستی دنیا جای نا امنی برای زندگیه...‌ تویی که وقتی دیوونگیت میزنه بالا قصد جون زن و بچت و میکنی و هیچ واهمه ای نداری.... تویی که تموم عمرت سعی کردی به همه ثابت کنی خیلی مردی.....مردی به بالا بردن صدا و تهدید و ترس انداختن تو دل زن و بچه نیست.....مردونگی به چشمای قرمز و  دستای مشت شده ای که هر لحظه ممکنه هرجایی فرود بیاد، نیست..... تو هیچ وقت نتونستی ثابت کنی خیلی مردی...تموم این سالها فقط باعث شدی بچه هات ازت متنفر بشن....تصویری که ازت تو ذهن ها مونده خیلی با چیزی که فکر میکردی متفاوته.... ...
27 اسفند 1397

زمستون سیاه

دو روز مونده فقط تا ۹۷ سایه سیاهی شو از سرمون برداره.....اوضاع خیلی وخیمه.....فقط آرزو میکنم عید پیش رو ، اونی نباشه که دیو برامون توصیف میکرد.....عیدی که تصمیم داره برامون به عزا تبدیلش کنه...... یه احساس بی حسی وجودم و پر کرده ، نمیدونم هنوز تو شوکم یا چطوریه که بی هیچ مسکّنی ضربان قلبم تند نمیزنه.....چطوریه که بی خیال بی خیالم؟ نمی دونم این اتفاق در اثر چشم مردم زندگی رو سیاه کرده یا بخاطر ناشکری؟  میدونی؟ من که همیشه عاشق بهار بودم ، از هرچی بهاره متنفرم........از اینکه غریبه و آشنا عکس از خوش گذرونی هاشون بفرستن و شعرای قشنگ بنویسن و ما روان آسیب دیده مون ، زیر بار خشونت خانگی نابود بشه......از همه ی حجم سکوت این خونه...
27 اسفند 1397

دلم این خونه رو دوست نداره

دلم این خونه رو دوست نداره.....دلم خونه ای میخاد که هر روز از صبح تا شب مجبور نباشی زل بزنی به در و دیوارش....مجبور نباشی برا بیرون رفتن التماس کنی.....این خونه مثه زندونی میمونه که دوتا زندانبان داره.......نزدیک عیده و هوا خوده بهاره....تو شهری که قشنگترین رودخونه ازش رد میشه ، شهری که پر از باغ گل های بهاری شده.....حیف نیست این همیشه تو خونه نشستن و زل زدن به در و دیوار؟؟؟؟ دلم این خونه رو دوست نداره..‌.‌خونه ای رو که آدماش غریبه ترین آشناهای دنیان.....پدری که یا سرش چسبیده به گوشی یا همش دنبال کارای بیرونه، مادری که تو آشپزخونه س و تلفن به دست با مادر و خواهراش از رنگ موهای جدیدش صحبت میکنه و همزمان ظرف میشوره و دخترایی که یکیشو...
25 اسفند 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلیارم❤ می باشد